اسکیس

خطوط سریع محیط و مساحت من

اسکیس

خطوط سریع محیط و مساحت من

پایان داستان

 

 

گفتی بیا 

گفتی بخوان 

گفتی بمان 

گفتی بمیر 

 

 

آمدم 

خواندم 

ماندم 

مردم 

 

 

۳۳

 

 

 

 با دستانی رها مانده در هوا چه کنم 

داستانم را؟؟

-------------------------------------------------

 

پ.ن:همیشه یک پای ماجرا میلنگه 

 

اما این اصلا شبیه لنگیدن نیست.دو تا پام داره فلج میشه.  

 

 

 

 

 

 

 

۳۲

 

 

 

صدایم که کردی 

باد وزیدن گرفت٬ ابر نباریدن 

 

نمی دانم اکنون را میزیستم یا دیروز 

اما 

صدایم که کردی 

زمان ٬ زمانه ی من شد 

 

پاسخ که میدامت 

خزان را دیدم به هزار رنگ 

گفتی : بگویمت آن ناگفته 

موی آشفتم که بگویم 

 ......... 

خزان باریدن گرفته بود و دستانم آتش 

که دانسته بودی 

                       ناگفته ام را ٬ ناگفته. 

 

 

 

۳۱

  

 

 

قوانینن من میگه : 

 

۱- همه چیز قابل بخششه به جز دروغ.

۲- هیچ آدمی قابل اعتماد نیست مگر اینکه خلافش معلومم بشه.  

۳- از جایی که ۴ تا خانوم دارن به هم حرف میزنن حتی رد هم نشو.  

۵- فقط آدمهای عصبانی و غیر قابل معاشرت ٬ قابل معاشرتند. 

۶- کاریو که فکر میکنم سخت و نشدنیه بهتر انجام میدم. 

 

 

فکر کنم همین اندازه کفایت میکنه برای انزجار دوستان.مگه نه؟ 

  

و اما دعوت میکنیم  از جناب برخیا و توکای عزیز.

 

 

 

 

 

۳۰

 

 

 

 

سیاستمدار آدم‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند: ابزار و  دشمن. یعنی فقط یک طبقه را می‌شناسند و آن هم دشمن است.

با دیگران بودن آلودگی می آورد.

فلسفه معنوی ترین خواست قدرت است .

زمین روزی از آن ابرآدم می شود . 

 

نیچه گفته...... 

 

 

 

۲۹

 

 

 

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند 

 

............................................................................. 

 

به تاریخ آخرین پستم که نگاه میکنم میبینم به جای پست جدید نوشتن بهتره بی سر و صدا تعطیلش کنم برم پی کارم. 

اما یه چیزایی مثل حس مالکیت یا شاید چهار چنگولی چسبیدن یه چندتا پست و چندتا کامنت از دوستایی که بودن و دیگه شاید نیان..........نمیذاره راحت از اینجا دل بکنم.  

 

به هر حال باز هستم و هنوز.....