اسکیس

خطوط سریع محیط و مساحت من

اسکیس

خطوط سریع محیط و مساحت من

۲۰

 

  

 

 

 

از پشت دیوارهای ترک خورده رنج می گذشتم 

 وسکوت صامت هذیان را می شنیدم

سایه تنهایی خویش را به دوش کشیده  

                                        می گذشتم

..........

کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید

و مادر کودکی بی صدایش را ضجه می زد

سایه ای به دنبال سایه ام می آمد و.....

                                      می گذشتم

..........

فاحشه ای ٬ راهبه ای را هدایت می کرد

راهبه ای ٬ راه گم کرده می دوید

سایه ام ٬ به دنبال سایه اش ....

                      من اما نمی گذشتم

ایستاده می نگریستم

گریه ی مادری

داغ ننگ کوفته بر پیشانی پدری

مرد پاک دامن آلوده به تهمتی

                              به نام من

و تهوع تب دار اضطراب بد نامی

به زمینم می کوبید

می ایستادم

بی سایه گی ام را به دوش کشیده

                                      می گذشتم.  

 

 

 

نظرات 36 + ارسال نظر
مهران دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ق.ظ

پسری نابینا به دلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد . کنار خیابان نشسته بود وکلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود. همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود : نابینا هستم ، کمکم کنید.

یک روز گذشت اما فقط چند سکه در کلاه پسرک انداخته شد. پسرک بااین سکه ها یک نان برای خودش خرید وروز دوم همچنان در کنار خیابان نشست.

یک استاد دانشگاه از کنارش گذشت با همدردی در کلاه پسرک پولی انداخت .وقتی نگاهش به جمله ی روی تخته سیاه افتاد ،چند دقیقه با خود فکر کرد وجمله ی قبلی را پاک کرد وکلمات دیگری نوشت.

بعد از آن پسر نابینا متوجه شد که مردم بیشتر به او کمک می کنند ، روز سوم باشنیدن صدای پای استاد دانشگاه او را شناخت از اوپرسید :آقا می دانم شما کیستید ، شما دیروز به من کمک کردید از شما تشکر می کنم اگر ممکن است بگویید روی تخته سیاه من چه نوشتید ؟

استاد خندید و گفت تغییر کوچکی روی تخته سیاه دادم ونوشتم « امروز روز زیبایی است، اما من نمی توانم آن را ببینم ».
دوشنبه ۲۹ مهر ماه

داود دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:47 ب.ظ http://jalp.blogfa.com

شعر های تو مرا فقط گیج می کنند

توکا سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:19 ق.ظ http://tookaa.wordpress.com

عمرا ... چه خوب که می فهمی .. هرچند که خودش دردی دوچندان است ... اما .. هستم .. هستی .. هست ..

داود سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ق.ظ http://jalp.blogfa.com

پر از ابهامی و این قشنگی کارته
من به روزم و منتظر

علی رضا فرزانه سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:11 ب.ظ http://khatereyekafshha

کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید

صراحی سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 ب.ظ http://www.sorahi.ir

سلام

دلنشین و پرگداز

اینجانب سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:57 ب.ظ

؛کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید ؛ ۵ بار اینجمله رو خوندم بفهمم جریان چیه!

عیبی نداره نظر ندم در مورد این کار ؟! این ترکیب کلمات منو تو هذیون گذشتم میبره... یه قرار بذارم نیام تو وبلاگت!!:-ی
بسیار لذت بخشه میبینم جماعت به نوشتنشون ادامه میدن و من در پی گزینش الفاظی هر چه فاخرترم!!!
موفق و سربلند باشی

متین سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:30 ب.ظ http://farasou.wordpress.com

اضطراب بدنامی...اگر رها نکنی خودت را از بند نگاه دیگران، بارها و بارها بر زمینت خواهد کوبید.

ارتش سایه ها چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.alinavaser.blogfa.com

نوشتنه دوباره ام در همین مکان..در ارتش سایه ها ... از ضعف باشد یا ناتوانی مهم نیست... برایش دلایلی دارم که حتی اگر قابل قبول نباشند حداقل تحریک کننده اند.... از ناتوانی دیگران شاید سرچشمه گرفته است جوشش دوباره ایکه پیدا کرده ام و اظهار لطف بی شائبه ی دوستی که به خیال خودش گند زده به سراپای علی و ارتش سایه ها..... خنده دار است اما خوبیش این است که ترغیبم کرد برای دوباره نوشتن....
بماند.... اسمم را با اضافاتش می نویسم....
خوک کثیف و ... / ارتش سایه ها
خیلی مخلصیم.....

ق ه و ه ت ل خ / ‌بیتر کافی! چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ق.ظ http://bizlang.blogfa.com/

سلام جناب عمرا بیستتونم بیست بود انصافا معکوس های خوشگلی داشت بعضا ...ضریف و ردیف!

برخیا چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:01 ب.ظ

ظاهرا؛ که من دیر رسیدم اینجا!
اما به گمونم به لحظ مفهومی مشکل داره یا اینکه من خیلی خرم و نفهمیدم چی داری میگی!
البته این دومین کاریه که امروز میخونم و چیزی ازش نمی فهمم
پس احتمالا مشکل از گیرنده ماست! شما به چیزی دست نزن!
اصرارت واسه چیه برای نوشتن تو این فضا؟

کنتراست پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:01 ق.ظ

خوبه که فقط گذشتی !
توقف ممنوع !

داود پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ق.ظ http://jalp.blogfa.com

ممنون به خاطر کامنت زیبات
پیر مرد اما میرسد

یکی مثل بقیه پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:38 ق.ظ http://onelikeothers.blogspot.com

زیبا بود ! با یه زبان پیجیده

دانوب پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:59 ب.ظ http://verdict.blogfa.com

آفت ادراک آن قال و حال خون به خون شستن محال است و محال

پیشی جون پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.pishikoochoolooo.blogfa.com

بی سایه گی نکوتر از زیر سایه ای سنگین بودن.

مریم جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 ق.ظ http://ghooyetanha.blogfa.com

عجب شعر های زیبایی شگفت زده شدم

سیما ام جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:22 ب.ظ http://skiseman.blogfa.com

نظاره گر قشنگیها بودن عرضه میخواهد!
جنم میخواهد!
دل میخواهد!
خوبی میخواهد!
انسان میخواهد!

مهدخت شنبه 4 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ب.ظ http://moozeyeman.blogfa.com

...

مریمی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:57 ب.ظ

کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید

و مادر کودکی بی صدایش را ضجه می زد

باهاس با آب طلا نِو ِش ...

پری‌سا شنبه 4 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:23 ب.ظ http://www.matarsakmazrae.blogfa.com

بی‌سایه‌گی‌اش میراث سالیان طولانی‌ست...شاید خانه‌ای قدیی در کوچه‌ پس کوچه‌های بابل!

توکا شنبه 4 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ب.ظ http://tookaa.wordpress.com

سلام عمرای عزیز .. کمی متعجب اما آشتی تر از گذشته دوست من .. خوشحالم که هستی .. ممنون

بهار هاشمی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:51 ب.ظ http://www.asbevahshi.blogfa.com/

کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید
و مادر کودکی بی صدایش را ضجه می زد
:
عالی بود.


سپیدار یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:27 ق.ظ http://eksepidar.blogfa.com/

شرمسار دیر اودم

نبودم !

سپیدار یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ق.ظ http://eksepidar.blogfa.com/

تو چرا دلت اینقده لخ لخ می زنه !

نوشته هات درک عمیق می خوادش

ایهام یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:54 ب.ظ http://blindhorizon.blogfa.com

واقعا شرمنده ام ... سلام .... عذرخواهی از نبودم به مدت ۲ ماه ..... امیدوارم دیگه مجبور نشم که برم ....

خوشحالم که توی این مدت بهم سر می زدی .....

از اینکه دسوت خوبی مثل تو دارم که توی این دنیای کثیف به فکرمه افتخار می کنم ....

دیگه هستم .... خبرم کن ...

گرافیست یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ http://3dayyer.blogfa.com/

کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید
این جمله بسیار قابل تامل بود
و من از خوندنش شگفت زده شدم
تعابیر نامتجانس زیبایی را به پیرنگ شعر آویخته ایی و احساس را چه نامحسوس به سخره گرفته ایی
موفق باشید و پایدار

(چشمان ناچار)محمد مهدی یارجانلی دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:17 ق.ظ http://dankseason.persianblog.ir

سلام
عمرای عزیز
خوبی؟
باید عرض کنم دو بند اول را هم دوست داشتم و هم ...
ضمناْ این دوبند استحکام خوبی هم داشتند و در عین روانی تاثیر گذار بودند
و...
راستش حوصله نقد ندارم
پس الکی روده درازی نمی کنم
وقتی از کاری لذت می برم دوست ندارم زیاد رویش مانور دهم
البته تا چند ساعتی و بعضاْ چند روزی

متین دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ب.ظ http://farasou.wordpress.com

سلام
ممنون که بهم سر زدین
چند تا از مطالبتون را خواندم. جالب بود. باز هم سر میزنم. موفق باشید.

متین سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ق.ظ http://farasou.wordpress.com

به روی چشم هر وقت به روز شدم خبرتون میکنم.

علی سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:43 ب.ظ http://giddiness.persianblog.ir/

آفرین این خیلی خوب بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

متین سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:17 ب.ظ http://farasou.wordpress.com

عمرا جان پست جدیدی اضافه کردم.فرموده بودی خبر بده.

ارتش سایه ها سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ http://www.alinavaser.blogfa.com

1: این سوال اما انگار همیشگی است....
رفیق بازی خوب است یا بد است؟
اصلآ الان دیگر رفیقی.. مریدی ..مرشدی پیدا می شود؟
زمانهای قدیم رفاقت انگار یکی شدن معنا شده بود... به خاطر هم جون دادنها....
نمی دونم اما اگر قرار باشد رفیقی از رفیقش برنجد که دیگر فاتحه آن رفاقت خوانده است..... حالا هر دلیلی که می خواد داشته باشد.
2: تیر ترکش رفیق من هم به من خورده است... بدجور هم خورده است... نوشته اش را توی وبلاگم لینک کردم.... اما دلخور؟ اونم از رفیقم؟ اگر او کجرویهای منو بم نشون نده پس کی قرار سرم فریاد بکشه؟ ها؟ نه... ناراحت نشدم ازش...آخه رفیقمه لامصب....
3:هرچند توضیح واضحات رو دوست ندارم.... اما وقتی رفیقی چیزی در نقد تو می نویسد و رفیقت هم هست .. گاهی حرفهایی لازم می شود... رفاقت است دیگر.... این بار از بیرون پریدن گفتم... از ماهی شدن... از کرم نبودن....
4: راستی... هنوز با لذت تمام سیگار میکشم...
خیلی مخلصیم/
علی_خوک کثیف/ارتش سایه ها

SinGle-PlaYeR سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:26 ب.ظ http://single-player.blogfa.com

مادر
از کودک آبستنش می ترسید .
و از کودکیه آبستنش .

سکوت چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:15 ب.ظ http://divare-geli.blogfa.com

به نام حق
صادقانه:
دوست داشتم...
کاسه ی آبی واژه هاتون پر از تعابیر ناب به رنگ احساس!

صراحی یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.sorahi.ir

باور کن دوست عزیز که از دیشب تا حالا شاید این دهمین بار است که به وبلاگ شما می آیم . گمانم بلاگ اسکای امکان دوبار کامنت گذاری را نمی دهد . به همین علت است که من توی این پست قدیمیت کامنت می گذارم . بگو چه کرده ام که اینگونه از من رنجیده ای ؟ کامنتت سخت مرا متاثر کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد