از پشت دیوارهای ترک خورده رنج می گذشتم
وسکوت صامت هذیان را می شنیدم
سایه تنهایی خویش را به دوش کشیده
می گذشتم
..........
کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید
و مادر کودکی بی صدایش را ضجه می زد
سایه ای به دنبال سایه ام می آمد و.....
می گذشتم
..........
فاحشه ای ٬ راهبه ای را هدایت می کرد
راهبه ای ٬ راه گم کرده می دوید
سایه ام ٬ به دنبال سایه اش ....
من اما نمی گذشتم
ایستاده می نگریستم
گریه ی مادری
داغ ننگ کوفته بر پیشانی پدری
مرد پاک دامن آلوده به تهمتی
به نام من
و تهوع تب دار اضطراب بد نامی
به زمینم می کوبید
می ایستادم
بی سایه گی ام را به دوش کشیده
می گذشتم.
پسری نابینا به دلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد . کنار خیابان نشسته بود وکلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود. همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود : نابینا هستم ، کمکم کنید.
یک روز گذشت اما فقط چند سکه در کلاه پسرک انداخته شد. پسرک بااین سکه ها یک نان برای خودش خرید وروز دوم همچنان در کنار خیابان نشست.
یک استاد دانشگاه از کنارش گذشت با همدردی در کلاه پسرک پولی انداخت .وقتی نگاهش به جمله ی روی تخته سیاه افتاد ،چند دقیقه با خود فکر کرد وجمله ی قبلی را پاک کرد وکلمات دیگری نوشت.
بعد از آن پسر نابینا متوجه شد که مردم بیشتر به او کمک می کنند ، روز سوم باشنیدن صدای پای استاد دانشگاه او را شناخت از اوپرسید :آقا می دانم شما کیستید ، شما دیروز به من کمک کردید از شما تشکر می کنم اگر ممکن است بگویید روی تخته سیاه من چه نوشتید ؟
استاد خندید و گفت تغییر کوچکی روی تخته سیاه دادم ونوشتم « امروز روز زیبایی است، اما من نمی توانم آن را ببینم ».
دوشنبه ۲۹ مهر ماه
شعر های تو مرا فقط گیج می کنند
عمرا ... چه خوب که می فهمی .. هرچند که خودش دردی دوچندان است ... اما .. هستم .. هستی .. هست ..
پر از ابهامی و این قشنگی کارته
من به روزم و منتظر
کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید
سلام
دلنشین و پرگداز
؛کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید ؛ ۵ بار اینجمله رو خوندم بفهمم جریان چیه!
عیبی نداره نظر ندم در مورد این کار ؟! این ترکیب کلمات منو تو هذیون گذشتم میبره... یه قرار بذارم نیام تو وبلاگت!!:-ی
بسیار لذت بخشه میبینم جماعت به نوشتنشون ادامه میدن و من در پی گزینش الفاظی هر چه فاخرترم!!!
موفق و سربلند باشی
اضطراب بدنامی...اگر رها نکنی خودت را از بند نگاه دیگران، بارها و بارها بر زمینت خواهد کوبید.
نوشتنه دوباره ام در همین مکان..در ارتش سایه ها ... از ضعف باشد یا ناتوانی مهم نیست... برایش دلایلی دارم که حتی اگر قابل قبول نباشند حداقل تحریک کننده اند.... از ناتوانی دیگران شاید سرچشمه گرفته است جوشش دوباره ایکه پیدا کرده ام و اظهار لطف بی شائبه ی دوستی که به خیال خودش گند زده به سراپای علی و ارتش سایه ها..... خنده دار است اما خوبیش این است که ترغیبم کرد برای دوباره نوشتن....
بماند.... اسمم را با اضافاتش می نویسم....
خوک کثیف و ... / ارتش سایه ها
خیلی مخلصیم.....
سلام جناب عمرا بیستتونم بیست بود انصافا معکوس های خوشگلی داشت بعضا ...ضریف و ردیف!
ظاهرا؛ که من دیر رسیدم اینجا!
اما به گمونم به لحظ مفهومی مشکل داره یا اینکه من خیلی خرم و نفهمیدم چی داری میگی!
البته این دومین کاریه که امروز میخونم و چیزی ازش نمی فهمم
پس احتمالا مشکل از گیرنده ماست! شما به چیزی دست نزن!
اصرارت واسه چیه برای نوشتن تو این فضا؟
خوبه که فقط گذشتی !
توقف ممنوع !
ممنون به خاطر کامنت زیبات
پیر مرد اما میرسد
زیبا بود ! با یه زبان پیجیده
آفت ادراک آن قال و حال خون به خون شستن محال است و محال
بی سایه گی نکوتر از زیر سایه ای سنگین بودن.
عجب شعر های زیبایی شگفت زده شدم
نظاره گر قشنگیها بودن عرضه میخواهد!
جنم میخواهد!
دل میخواهد!
خوبی میخواهد!
انسان میخواهد!
...
کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید
و مادر کودکی بی صدایش را ضجه می زد
باهاس با آب طلا نِو ِش ...
بیسایهگیاش میراث سالیان طولانیست...شاید خانهای قدیی در کوچه پس کوچههای بابل!
سلام عمرای عزیز .. کمی متعجب اما آشتی تر از گذشته دوست من .. خوشحالم که هستی .. ممنون
کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید
و مادر کودکی بی صدایش را ضجه می زد
:
عالی بود.
شرمسار دیر اودم
نبودم !
تو چرا دلت اینقده لخ لخ می زنه !
نوشته هات درک عمیق می خوادش
واقعا شرمنده ام ... سلام .... عذرخواهی از نبودم به مدت ۲ ماه ..... امیدوارم دیگه مجبور نشم که برم ....
خوشحالم که توی این مدت بهم سر می زدی .....
از اینکه دسوت خوبی مثل تو دارم که توی این دنیای کثیف به فکرمه افتخار می کنم ....
دیگه هستم .... خبرم کن ...
کودک آبستنی کودکی مادرش را به دل می کشید
این جمله بسیار قابل تامل بود
و من از خوندنش شگفت زده شدم
تعابیر نامتجانس زیبایی را به پیرنگ شعر آویخته ایی و احساس را چه نامحسوس به سخره گرفته ایی
موفق باشید و پایدار
سلام
عمرای عزیز
خوبی؟
باید عرض کنم دو بند اول را هم دوست داشتم و هم ...
ضمناْ این دوبند استحکام خوبی هم داشتند و در عین روانی تاثیر گذار بودند
و...
راستش حوصله نقد ندارم
پس الکی روده درازی نمی کنم
وقتی از کاری لذت می برم دوست ندارم زیاد رویش مانور دهم
البته تا چند ساعتی و بعضاْ چند روزی
سلام
ممنون که بهم سر زدین
چند تا از مطالبتون را خواندم. جالب بود. باز هم سر میزنم. موفق باشید.
به روی چشم هر وقت به روز شدم خبرتون میکنم.
آفرین این خیلی خوب بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عمرا جان پست جدیدی اضافه کردم.فرموده بودی خبر بده.
1: این سوال اما انگار همیشگی است....
رفیق بازی خوب است یا بد است؟
اصلآ الان دیگر رفیقی.. مریدی ..مرشدی پیدا می شود؟
زمانهای قدیم رفاقت انگار یکی شدن معنا شده بود... به خاطر هم جون دادنها....
نمی دونم اما اگر قرار باشد رفیقی از رفیقش برنجد که دیگر فاتحه آن رفاقت خوانده است..... حالا هر دلیلی که می خواد داشته باشد.
2: تیر ترکش رفیق من هم به من خورده است... بدجور هم خورده است... نوشته اش را توی وبلاگم لینک کردم.... اما دلخور؟ اونم از رفیقم؟ اگر او کجرویهای منو بم نشون نده پس کی قرار سرم فریاد بکشه؟ ها؟ نه... ناراحت نشدم ازش...آخه رفیقمه لامصب....
3:هرچند توضیح واضحات رو دوست ندارم.... اما وقتی رفیقی چیزی در نقد تو می نویسد و رفیقت هم هست .. گاهی حرفهایی لازم می شود... رفاقت است دیگر.... این بار از بیرون پریدن گفتم... از ماهی شدن... از کرم نبودن....
4: راستی... هنوز با لذت تمام سیگار میکشم...
خیلی مخلصیم/
علی_خوک کثیف/ارتش سایه ها
مادر
از کودک آبستنش می ترسید .
و از کودکیه آبستنش .
به نام حق
صادقانه:
دوست داشتم...
کاسه ی آبی واژه هاتون پر از تعابیر ناب به رنگ احساس!
باور کن دوست عزیز که از دیشب تا حالا شاید این دهمین بار است که به وبلاگ شما می آیم . گمانم بلاگ اسکای امکان دوبار کامنت گذاری را نمی دهد . به همین علت است که من توی این پست قدیمیت کامنت می گذارم . بگو چه کرده ام که اینگونه از من رنجیده ای ؟ کامنتت سخت مرا متاثر کرد