چشم بسته٬دستانت را بر سر گذاشه
می دوی
وای....فرار می کنی؟
فرار؟
با تمام توانی که در بدن نداری فرار می کنی از من
من....
هاج و واج....گیج و منگ
ایستاده ام
به دویدن تو می نگرم
وبه دستانم
آخ....
آخ....طفلک احمق من
فرار نکن
این گوی سرخ که دستانم را خونی کرده
اناریست برای بهبود مزاجت
نه دل من
فرار نکن دیوانه.
و این توهم است که روابط را تیره و تار می کند. فرافکنی نه واقعیت موجود. من که خیلی دچار توهمم. می تونم داستانی جنایی بسازم از یک غفلت در انداختن ته سیگار و ید بیضایی دارم در دیدن انار های کپک زده به جای دل مردم....
قبلا؛ خوانده بودمش!
یه چیزی تازه آپ کن !
نشد.. خیال انگیز تر ..
پوزش من
صفرا بر است و دل نه برکف ... ایست .
.............فکر کنم کافیست .